جدیدترین نوشته ها
جدیدترین آثار
اجرا شده توسط: همیار وردپرس
اشاره: نگارنده در پروژه تحقیقاتی خود با عنوان “منشور نیازهای رشد کودکان و نوجوانان برای زندگی پاک” که به سفارش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انجام شد، در نهایت به این نتیجه رسید که مهمترین نیازهای رشد فرزندان ما برای زندگی، عبارتند از نیاز به کسب توانایی فهم زندگی، نیاز به و تشخیص و تمییز و کسب قوۀ قضاوت صحیح، و نیاز به برخورداری از توانایی تصمیم گیری. در این تحقیق چنین استدلال شده است که برای رفع این سه نیاز اساسی و -در نتیجه- برای تحقق آرمان های اساسی مطرح شده در نظریه تربیت عقلانی بصیرتگرا باید دو توانایی اساسی “مشاهدۀ صحیح” و “درس آموزی فعال” ایجاد شود و برای این منظور باید از یک مسیر اساسی عبور کنیم: “پرورش روح جستجوگری” و “پرورش توان تفکر”. ایجاد نیاز جستجوگری و کاوش یا به بیانی دیگر، ایجاد “انگیزه” برای یادگیری و “پرورش روح علمی” ، سپس نیاز به پرورش فکر و در انتها “تفکر چونان روشی برای دستیابی به رشد شخصیت” و موضوع “چگونگی دستیابی به آرمانهای سه گانه تربیت بصیرت گرا” بحثهایی بود که در سه مقاله پیشین خدمت مخاطبان ارجمند ارائه شد. اکنون، در این مقاله شیوه پرورش تفکر منطقی را مورد بحث قرار می دهیم.
علاوه بر طی مسیری که در روش علمی به آن اشاره شد، خودِ فکر باید ویژگی هایی داشته باشد تا بتواند به توان فهم و حتی داوری و تصمیمگیری بیانجامد. این ویژگیها را پیش تر از زبان نویسندگان کتاب “تفکر منطقی: روش تعلیم و تربیت” در قالب سه مفهوم “جامعیت”، “تعمق” و “انعطاف پذیری” مطرح نمودیم.
این ویژگیهای اساسی و ویژگیهای جزیی تر مربوط به هر یک، مبنایی بسیار مهم و در عین حال کاربردی را در اختیار ما قرار میدهد تا بتوانیم برای پرورش تفکر از آن بهره بگیریم. بررسی این سه ویژگی اساسی و مشخصه های جزیی تر هر یک امکان این را فراهم می کند که هر یک را به مثابه نیازی اساسی برای رشد فکری و در نتیجه تحقق اهداف و آرمانهای تربیت بصیرت گرا در نظر گرفته و قدمهای اولیه برای اقدامات تربیتی بعدی را در این زمینه برداریم:
جامعیت (comprehensiveness) را می توان در چهار ویژگی زیر جستجو کرد:
یکی از فکر پرورش یافته و تفکر منطقی(تأمل) این است که انسان قادر باشد اموری را که با آنها در ارتباط است به زمینه های وسیعتر مرتبط بداند. این ارتباط بیتردید او را به اندیشۀ بیشتر فرا میخواند و باعث میشود مرزها و محدودیتها را درنوردیده و به امور اساسیتر و وسیعتری نظر بیافکند.
در قرآن آیات فراوانی به این نکته اشاره میکنند و این ویژگی را از افراد اهل تعقل و تفکر طلب میکنن. به عنوان نمونه: إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (بقره/164)
فردی که دارای قدرت تأمل و صاحب ذهن فلسفی است همواره به “تصویر بزرگ“(Big image) توجه دارد یعنی مشاهدات و ادراکات خود را توسعه میدهد و صرفاً به امور جزیی معین توجه نمیکند بلکه امور خاص را در کنار سایر امور درک میکند. چنین فردی، ارتباط امر خاصی را که اکنون پیش روی او قرار دارد با سایر امور درک میکند و هر موضوع را در بستری گسترده از موضوعات و موارد گوناگون مورد توجه قرار میدهد. (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت) (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, 1389)
این ویژگی همان قدر در کودکان قابل پرورش است که در بزرگسالان قابل توسعه است. به یک کودک میتوان آموخت ورای هر چیز به ظاهر کوچک و محدود، چیزهای بزرگتر و اساسیتری را ببیند مثلاً میتوان به او آموخت در یک مشاجرۀ ساده با یک همسال، یک هل دادن ساده و به ظاهر بی خطر میتواند چه عواقب بد و وسیعی را در بر داشته باشد. یا در مورد بزرگسالان میتوان چنین گفت که معلمی که برای تدریس یک قاعدۀ ریاضی از وسایل سمعی بصری استفاده می کند؛ ممکن است معتقد باشد که با کمک این وسایل میتوان همۀ بچه ها را با قاعدۀ مذکور آشنا کرد به همین دلیل وقتی به شاگردی بر میخورد که به خلاف دیدگاه او مطالب را مطابق میل او یاد نگرفته احتمالاً ناراحت میشود و اظهار میکند که این شاگرد کودن یا تنبل است و تمام تقصیرها را متوجه او میسازد! اما اگر این معلم ضمن آشنایی با فواید این وسایل، با اثر عوامل مختلف در یادگیری آشنا باشد و مثلاً بداند که آمادگی ذهنی بچه در امر یادگیری اهمیت فراوانی دارد(تصویر بزرگ)، در این صورت به جای ناراحت شدن، به بررسی وضع بچه میپردازد و اشکال فهم او را در عوامل دیگر جستجو میکند.
آن چه در فرهنگ ما تحت عنوان عاقبت اندیشی یا به تعبیری عمومی حزم و دور اندیشی نام گرفته است، یکی از مهمترین ویژگیهایی است که میتواند تحت عنوان کلی “جامعیت”، نشانۀ برخورداری یک فرد از تفکر فلسفی قلمداد شود. در کلام بزگان دین، سخنانی که ما را به این ویژگی فرا میخوانند بسیار فراوانند. به عنوان نمونه امام علي عليه السلام میفرماید: أعقل الناس أنظَرَهُم فی العِواقِب (آمدی, ص. 977 ح 41)
ارتباط مسائل حاضر به هدفهای دور، مستلزم به کار انداختن تفکر، تسلط بر هیجانات و مقاومت در برابر فشارهاست. نباید تسلیم مسائل روزمره شد بلکه باید تصمیمات خود را با توجه به هدفهای دور به اجرا درآورد. در این جا امری که در زمان حاضر برای ما مسئله شده مورد بحث است. چنین امری معمولاً فوریت دارد. امثال این فوریتها، اغلب افکار ما را محدود میسازد و ما را از درک هدفهای دور، اساسی و ثابت باز میدارد.
هدفهای دور ممکن است هیچ گاه تحقق پیدا نکنند و فرد به آنها نایل نشود اما همچون راهنمای ثابتی در مدتی طولانی اعمال فرد را هدایت میکنند اما مسئله این است که “چگونه میتوان از یک موقعیت خاص به طرف هدف اساسی حرکت کرد؟” (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت) (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, 1389)
این که یک کوچکسال بداند اگر بازی ورزشی ساده او در این زمان، هرچند باعث لذت فعلی او میشود اما سلامت آینده او را نیز تضمین میکند، مسلماً به او ارادۀ بیشتری برای بهره گیری از اتفاقهای کوچک زندگی روزمره میدهد. بزرگسالان نیز اگر چنین نحوۀ نگرشی را نسبت به مسایل زندگی داشته باشند، مسلماً عاقلانه تر، مفیدتر و راحتتر به زندگی خود ادامه خواهند داد. اما برای مربیان، داشتن هدف دور و مطالعۀ آن کافی نیست بلکه دانستن چگونگی مربوط ساختن مسائل روزمره به هدفهای دور و قدم برداشتن به سوی آنها نیز مهم است. برای مثال معلم حساب ضمن این که مسئلهای را حل میکند یا بچه ها را به حل مسئله وا میدارد، باید متوجه هدفهای اساسی و دور نیز باشد و تلاش کند بچهها بهتر با مفاهیم ریاضی آشنا شوند. برای این کار به جای به کارگیری روشهایی که موجب حل سریع مسایل میشود اما فرصت “مفهوم آموزی” (Concept learning) تفکر و دستیابی به راه حلهای اساسی را به شاگرد نمیدهد، به آموزش مفاهیم اساسی و پرورش قوۀ خلاقه شاگردان برای جستجوی راه حلهای مختلف میپردازد.
اهل تأمل از امور محسوس فراتر میروند و به دنبال رازهای پشت پرده میگردند؛ یعنی با مشاهدۀ نمونه ها و مثالها، قواعد کلی و اساسی را مییابند.
اگرچه یادگیری در توسعۀ شناختی کودکان جایگاه ویژهای را به خوداختصاص داده اما توسعۀ تواناییهای انتقال یا “تعمیم” آن چه که یاد میگیرد به آن چه فراتر از موضوع است به همان اندازه نیز مهم تلقی میشود.
اگرکودکان نتوانند آن چه راکه از یک موقعیت یادگرفتهاند به “موقعیتهای مشابه” (similar situations) تعمیم دهند نه تنها یادگیری آنها مفید نیست بلکه اساساً پیشرفتشان نیز بسیار کند و ناکارآمد خواهد بود.
پرروش قوۀ تعمیم، به کودکان این توانایی را خواهد بخشید که به هنگام رو به رو شدن با یک مسئله، بتوانند بر اساس پیش دانسته های خود(مبادی) و واقعیات موجود، به حدسها یا پیشگویی هایی برای رسیدن به حل مسائل(مراد) اقدام نمایند. این عمل کودکان، عملی فلسفی است که با معنادهی به مواد خاص، ذهن را به یک کلّیت رهنمون میسازد. سؤالی که ممکن است پیش آید این است که آیا منظور از کاربرد قوۀ تعمیم و بیان قاعدۀ کلی، همان رسیدن به راه حل ها از طریق استقراء است؟ یعنی آیا کودک ازطریق بررسی مواردجزئی باید تعمیم یا قاعدۀ کلی را بیان کند؟
آن چه از ظاهر قضیه بر می آید و طراح موضوع “ذهنیت فلسفی” (تأمل) یعنی فلیپ اسمیت بیان داشته است، ظاهراً وی چنین عقیدهای را ندارد ولی او دو نوع تعمیم را مطرح میکند:
۱- تعمیم استقرائی inductive generalization: که گاه به صورت “استقراء تام” -یعنی مشاهدۀ تمام موارد یک مسئله یا نمونه و سپس صدور قاعدۀ کلی- است یا این که به صورت “استقراء ناقص” است که همان مشاهدۀ موارد بسیاری از نمونه و سپس صدور حکم کلی است.
۲- تعمیم خلاق generalization creative : در این فعالیت ذهنی، انسان به جای نشان دادن حالت انفعالی در مشاهدۀ چند مورد، ذهن خود را فعال میسازد و وضع این موارد را دقیقاً بررسی میکند و می بیند چرا این موارد به این صورت درآمده اند و از این موارد چه میفهمد و آنها به چه چیزی دلالت دارند. او با توجه به همین جهات، قاعدۀ کلی بیانگر وضع و نشان دهندۀ اشارات ضمنی این موارد را تهیه مینماید. او ممکن است به این نتیجه برسد که این قاعده قابل اصلاح و تغییر است و با مشاهدۀ موارد بیشتر و توجه به وضع و اشارات آنها به صورت صحیحتری قابل بیان است. نتیجه این که همۀ انسانها به خصوص کودکان از طریق قوۀ تعمیم میآموزند که نباید فقط به سطح و ظاهر امور و قضایا توجه کرده و نظرات خود را بر همین مشاهدات سطحی بناء کنند زیرا در غیر این صورت در طول زندگی همواره به جای این که خود با تحلیل و توجه به عمق قضایای پشت صحنۀ واقعیات عقیده خود را بیان نمایند، خواهند کوشید نظرات دیگران را اطو کشیده و با بیان خود آنها را عرضه کنند. بی آن که آن کلام و نظریه سازیها، از درون خودشان تراوش کرده باشد. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, ص. 96-97) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
طرح یا ترتیبی که امور خاص در آن قرار دارند و توجه به این امور به عنوان اجزاء و قسمتهای یک کل در توسعه و ملاحظات نظری مؤثر هستند. معمولاً افراد در برخورد با امور خاص ارتباط آنها را با هم و با طرح یا زمینه ای که این گونه امور در آن قرار دارند، در نظر نمی گیرند. مثلا برای بررسی امور خاص، به جمع کردن حقایق و مدارک میپردازند ولی درصدد نیستند که این مدارک را در طرح یا زمینه ای قرار دهند تا مفهوم و مدلول آنها بیشتر روشن شود و از این راه جنبۀ نظری امور را بهتر درک کنند.
اشخاصی که دارای فکر فلسفی هستند پس از دسترسی به مدارک و دلایل معین، آنها را در یک طرح یا زمینه ای قرار می دهند تا ببینند این مدارک و دلالیل چه جهاتی را روشن می سازند. خلاصه در صدد شرح و تفسیر دلایل و مدرک مربوط به امور خاص برمی آیند.
فکر کردن تا اندازه ای یعنی بیرون رفتن از عالم خارج و خود را از چنگ محسوسات نجات دادن و آنها را دقیقتر بررسی کردن. در فکر کردن، ارتباط امور محسوس برای ما روشن و بیان آنها واضح میشود. منظور از توجه کردن به جنبه های نظری یعنی این که خود را صرفا محکوم امور محسوس نسازیم بلکه قوۀ ابتکار و خلاقیت خود را به کار اندازیم تا امور محسوس را بهتر در یابیم. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, ص. 97-99) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
به تعبیر اسمیت، تعمق (penetration) را میتوان در چهار ویژگی زیر جستجو کرد:
این، به معنای کنارگذاشتن تعصبات و دوری از دنباله روی دیگران در اندیشه و عمل است. اهل تأمل، همه چیز را مورد سؤال و وارسی قرار میدهند. هیچ چیزی برایشان بدیهی نیست. همه چیز برایشان همچون موضوعی برای کنکاش و جستجوگری تلقی میشود. عموماً افرادی که دارای طرز تفکر فلسفی هستند افکار و نظریات قدیم را مورد پرسش قرار میدهند و ارزش آنها را از روی میزانهای علمی تعیین میکنند هر چند اتخاذ این روش تا اندازهای محبوبیت فرد را به خصوص در میان افراد نادان و بی اطلاع کم میکند!
تعلیم و تربیت صحیح نیروی تعمق را در افراد زیاد میکند و به آنها کمک میکند تا در ادراک حقایق تحت تأثیر تعصبات اجتماعی و فردی قرار نگیرند. برنامه های مدارس اگر در این زمینه به شاگردان کمک نکنند اثر تربیتی آنها ناچیز خواهد بود. معلمی که خود، افکار و عقاید دیگران را بدون چون و چرا میپذیرد، انتظار دارد که شاگردانش نیز نظریات او را بدون تردید قبول کنند و حق سؤال کردن را نیز از شاگردان سلب میکند. چنین معلمی باید متوجه باشد که از اجرای وظیفۀ تربیتی خود عاجز و ناتوان است و هرگز نمیتواند تفکر منطقی را که هدف عمدۀ تعلیم وتربیت است در شاگرد ایجاد کند. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, ص. 99-101)
فردی که دارای طرز تفکر فلسفی است علاوه بر آن که در مقابل امور مختلف حالت استفهام و تردید به خود میگیرد، در هر موقعیت سعی میکند که نکات اساسی و تصورات عمدهای را که در حل مسایل مؤثرند را درک نماید.
اگر موقعیتی پیش بیاید که روشهای معمولی به کار نیاید افراد از حل مسایل عاجز میمانند زیرا توجه آنها همیشه به روشهای معین بوده و کمتر در بارۀ جنبههای اساسی هر موقعیت به تفکر و تعمق میپردازند. بر این اساس این گونه افراد در برخورد به موقعیتهای تازهای که روشهای معمولی برای حل مسایل مربوط به این موقعیت مفید نباشد دچار اشکال میشوند و ممکن است اقدام به کارهای غیرعقلانی نمایند زیرا توجه آنها همیشه به روشهای معین بوده و کمتر در بارۀ جنبههای اساسی هر موقعیت فکر کردهاند. مثلا معلمی که عادت دارد به محض غیبت دانش آموز از نمرۀ انضباط او کم کند یا او را از امتحان محروم کند نمیتواند درصدد این امر بر آید که علل غیبت کردن دانش آموز را مورد مطالعه قراردهد. ممکن است این گونه تنبیه کردن دآنش اموز موجب گردد این شاگرد مدرسه را ترک کند یا اقدام به از بین بردن خود کند. در اینجاست که معلم باید خود را ا ز قید روشهای عادی برهاند و جنبه های اساسی موقعیت را در نظر بگیرد تا در حل مسایل تربیتی موفق شود. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, ص. 101-102) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
فردی که دارای تفکر فلسفی است به عمق یک موضوع توجه میکند نه به امور سطحی و گذرای آن. او میخواهد بفهمد معنای این امور چیست؛ میخواهد آنها را درک کند؛ از این رو ذهن خود را محدود نمیکند بلکه به همۀ جوانب امور توجه میکند و برای آن که آن را بفهمد صحّت فرضیات را مورد بررسی قرار میدهد.
در این باره از دو طریق می توان اقدام کرد. اول این که فرد ببیند آیا این دلالتها و اشاره ها نتایج منطقی فرضهای اساسی است که در مقابل مسایل مورد بحث پذیرفته شده است و دوم، فرد خود فرضهای اساسی را مورد سؤال قرار دهد و صحت و سقم آنها را بررسی کند؛ آن گاه نتایج منطقی این گونه فرضها را در نظر بگیرد. معلمانی که دارای طرز تفکر فلسفی نیستند در برخورد با مسایل تربیتی یا مسایل انضباطی در کلاس، اغلب به جنبه های اساسی امر و اشاره های آن توجه ندارند مثلا بی میلی شاگردان را در فرا گرفتن مطالب درسی معلول تنبلی آنها یا اشکال مطالب درسی تلقی میکنند اما معلمانی که طرز تفکر فلسفی دارند ممکن است زمینۀ تجربی شاگردان، محیط خانوادگی ایشان و یا روش کارشان را بررسی کنند تا اشکالات یادگیری شاگردان را بر اثر این گونه عوامل پیدا کنند و با توجه به تأثیر هر یک از این عوامل اقدام لازم را معمول دارند. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, 1389, ص. 102-103) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
قضاوت و حکم را بر روش فرضیهای-قیاسی قرار دادن یعنی به جای استفاده از روش “استقرایی” از روش “قیاسی” استفاده کنیم. در روش استقرایی جزئیات بررسی میشود تا حکم کلی بیان شود اما در روش قیاسی از حالت کلی به جزئی حکم بیان میکند همۀ جزئیات را برای حکم کلی بررسی نمیکند. مثلا معلم دارای تفکر فلسفی روش خاص در ارتباط برقرار کردن با بچهها در نظر میگیرد منتظر عکسالعمل شاگردان نمیماند تا به توضیح و تفسیر بپردازد اگر عکسالعمل همه را در نظر بگیرد موفق به حل مشکل نمیشود او عکسالعمل شاگردان را در یک مورد معین میبیند و شروع به تفسیر آن میکند و فکرش را به کار میاندازد تا نکات اساسی را درک کند و اقدام به حل مسئله میکند.
فردی که دارای طرز تفکر فلسفی است روشی را انتخاب می کند که خلاق و ابتکار آمیز بوده و در عین حال جنبۀ قیاسی داشته باشد. فرد در این جا به جای ثبت و ضبط وقایع به توضیح و تفسیر آنها میپردازد. مثلاً معلمی که طرز تفکر فلسفی دارد وقتی روش خاصی را در تدریس اتخاذ میکند منتظر این نیست که ببیند این روش در موقعیتهای مختلف چه عکسالعملی در شاگردان ایجاد میکند و آن گاه به توضیح و تفسیر جریان بپردازد. به محض این که او عکسالعمل شاگردان را در چند مورد معین دید شروع به تحلیل و تفسیر میکند و فکر خود را به کار میاندازد تا پس از درک نکات اساسی هر موقعیت و آثار منطقی آنها، راه حل یا فرضیه مناسبی تهیه کند و اقدام به حل مسئله نماید. (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
به تعبیر اسمیت قابلیت انعطاف پذیری (flexibility) را نیز در چهار ویژگی زیر میتوان ملاحظه کرد:
از دیدگاه اسمیت، جمود روانی در سه موقعیت معمولا نمایانگر میشود:
الف- عکس العمل فرد در برابر شرایط جدید: جمود روانی زمانی به سراغ انسان می آید که با اوضاع و احوال یا شرایط کاملا تازهای روبه رو میشود و نمیتواند از تجربیات گذشتۀ خود استفاده کند و عکس العمل مناسب در مقابل آنها نشان دهد زیرا آن چه را در گذشته دیده یا انجام دادهاند به همان صورت در ذهن خود ثبت کرده اند و نخواسته یا نتوانسته اند عناصر اساسی موقعیتهای گذشته را –که عکس العملهای خاصی را بوجود آوردهاند- درک کنند و در موقعیت جدید نیز عکس العمل مناسب از خود نشان دهند.
ب- عکس العمل یکسان فرد در موقعیت یکسان: جمود روانی وقتی ظاهر میگردد که فرد در مقابل موقعیتهای یکسان، عکس العملهای مشابه نشان دهد. عکس العملهایی که جنبۀ شرطی داشته باشد یعنی به طور مشروط و خود به خود از طرف فرد اجرا گردد. این گونه که اگر فرد در موقعیت جدیدی قرار بگیرد -که ظاهراً مشابه با موقعیتهای گذشته است- بدون تأمل همان عکس العمل گذشته را -که با موقعیتهای جدید تناسب ندارد- از خود ظاهر میسازد.
فرد دارای طرز تفکر فلسفی و منطقی، اگرچه در مقابل موقعیتهای همانند عکس العمل یکسانی دارد اما عکس العمل وی شرطی نیست و به جنبه های اساسی مشترک در موقعیتهای مشابه، توجه دارد و دانسته و از روی اراده در مقابل آنها عکس العمل مناسب ظاهر میسازد.
ج- موقعیتهایی با ابعاد عاطفی و هیجانی زیاد: در موقعیتهایی که جنبۀ هیجانی و عاطفی آن زیاد است، فرد به شدت دچار هیجان میشود و اغلب جمود روانی از خود نشان میدهد. اما افرادی که دارای طرز تفکر فلسفی هستند معمولا در موقعیتهای تازه و پیش بینی نشده کمتر عکسالعمل نامناسب از خود ظاهر میسازند زیرا آنها پیوسته متوجه افراد دور هستند و با توجه به جنبه های اساسی هر موقعیت و تجدید نظر در قضاوت و تصورات خویش کمتر تحت تاثیر موقعیتها و امور خاص قرار دارند.
اکثر مردم تصور میکنند که طول عمر یا کثرت تجربه فرد را از جمود فکری آزاد میسازد اما تجربه نشان میدهد که افراد مسن بیشتر از افراد جوان دچار جمود فکری هستند و بعضی از افراد به تکرار تجربیات خود در طول عمر خود میپردازند اما در مقابل عدهای افراد قرار دارند که پیوسته در تجربیات خود تجدید نظر میکنند و به ندرت در افکار خود دچار جمود روانی میشوند. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, 1389, ص. 105-107) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
از قول دانایان بسیار شنیده ایم که “به سخن بنگر نه به سخنور”. عبارت معروف منقول از امام علی(ع) خُذِ الْحِکْمَةَ مِمَّنْ أَتَاکَ بِهَا وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال (کلینی, ص. 434(ج6))- و آیۀ شریفه فبَشِّر عِبَادِ الَّذینَ یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ أَحسَنَهُ (الزمر، 17-18) از بهترین نمونهای این توصیۀ عقلانی به بشر است.
این که چرا نمیتوانیم افکار و نظرات خود را بدون توجه به منابع آنها ارزش سنجی کنیم به اعتقاد دکتر اسمیت به واسطۀ وجود چند عامل است. نخست عواملی که باعث پیدایش افکار و نظریات در ذهن میشوند: زمینۀ شخصی، شرایط اجتماعی روانی؛ ارتباط و تداعی افکار در ذهن؛ ربط منطقی.
برای روشنی بحث، این چهار عامل را به اختصار توضیح میدهیم: الف)زمینه شخصی: یعنی بر اساس زمینه فکری که از طبقه اجتماعی بعضی افراد داریم گفته هایشان را میپذیریم یا نمیپذیریم ب)شرایط اجتماعی روانی: بعضی افراد معتقدند که آنها نیز اگر در شرایط اجتماعی یا روانی خاصی که قبلا افراد دیگر قرار داشتهاند، قرار بگیرند، عکس العمل آنها هم همان گونه است. ج)ارتباط و تداعی افکار در ذهن: در بعضی مواقع ارتباط بعضی نظرات با افکار و عقاید دیگر رد میشود، یعنی کسانی که دچار جمود فکری هستند، به جای این که یکی از این نظرات و عقاید را مورد بررسی و ارزشسنجی قرار دهند از ابتدا حکمی را در مورد یک عقیده صادر میکنند و عقیده دیگر را نیز به آن ارتباط میدهند و نظر را رد می کنند. د) ربط منطقی: در بعضی مواقع ربط به نظر منطقی دو نظریه سبب میشود که یک نظریه درست ارزش سنجی نشود. در این زمینه خوش بینی یا بدبینی افراد در رد نظریات تأثیر دارد.
عامل دیگر نیز عبارتست از تمایل و عواطف فرد نسبت به صاحب یک نظریه یا ایده که مسلماً این علاقه مانع ارزیابی دقیق سخن افراد میشود.
عامل دیگر، تعجیل و کمبود وقت است. گاهی اوقات در اثر کمبود وقت، افراد نظریات را با توجه به تجربیات گذشته خود مورد قضاوت قرار میدهند و فرصت آن را ندارند که آن را به درستی بررسی کنند.
گاهی اوقات، واژه هایی که در بیان نظریات بکار گرفته میشوند، مانع ارزش سنجی صحیح آنها میشوند. مثلا ممکن است کسی با بکاربردن واژه هایی با مدلولات گنگ یا با بکارگیری مفاهیم محترم و مقدس تلاش کند دیدگاه خود را مقدس و محترم جلوه دهد! (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, 1389, ص. 108-110) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
معمولاً افراد عادی همانند دورۀ کودکی -دنیا در نظر کودک به “من” و “غیرِ من” تقسیم میشود- افکار خود را به جهات خاصی محدود میکنند و افکار و اندیشه ها را نیز به دو قسمت “مال من” و “آن چه مال من نیست” تقسیم میکنند و حتی در برابر همۀ انسانها به گونهای موضع میگیرند که یا “خودی” هستند یا “بیگانه” و افکارشان یا موافق “افکار من است” یا “مخالف افکار من” و هیچ حالت بینابینی را در نظر نمیگیرند.
افرادی که دارای طرز تفکر فلسفی هستند در بحث و بررسی مسائل ابتدا جنبه های متناقض و متضاد را از هم جدا میکنند و امور متضاد را که نفی یکی از آنها مستلزم اثبات دیگری نیست؛ به دقت بررسی میکنند و جهات مختلف را به طور روشن بیان میکنند. آن گاه فرضیه های مختلف را برای حل مسائل طرح میکنند. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, 1389, ص. 110-111) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت) چنین اشخاصی از افکار و اندیشه های مختلف و حتی افکار متضاد با اندیشه های خود استقبال میکنند و به همین علت از کژیها و ناراستیهای فکر خود و دیگران نیز مطلع میشوند.
پذیرفتن نظریه ها یا قضاوتهای موقتی و شرطی و علاقه به اخذ تصمیم در مواقع مبهم
از زمان قدیم فلاسفه و دانشمندان علاقۀ زیادی به تحصیل “دانشهای یقینی” نشان دادهاند ولی باید توجه داشت که ترس افراد از امور نامعلوم و غیریقینی و اضطراب شدید آنها در مقابل این امور جنبۀ عصبی یا عاطفی دارد بنابر این باید میان کنجکاوی عقلی و اضطراب درونی فرق گذاشت. کنجکاوی عقلی یعنی عشق به آزادی اما اضطراب فردی فرد تمایل به شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت و خودداری از اخذ تصمیم دارد.
فردی که دارای ذهن فلسفی است به جای معانی مطلق و ثابت، قضاوتهای موقتی را میپذیرد و از این راه در مقابل موقعیتهای نامعلوم مقاومت نشان میدهد یعنی آن چه را که در اختیار دارد مورد بررسی و تفسیر قرار میدهد و موقتاً بر اساس آن قضاوت میکند و به محض برخورد به مدرک جدید، در قضاوت خود تجدید نظر میکند. (شریعتمداری, نقد و خلاقیت در تفکر, 1389, ص. 111-112) (شریعتمداری, اصول تعلیم و تربیت)
پذیرش این که ما انسانها فقط میتوانیم به پرسشهای معینی پاسخهای “نسبتا” قانع کننده و رضایت بخش بدهیم و توانایی انسانها بیش از این نیست برای بشر بسیار آرام بخش است زیرا توقعات انسان را از دانش خودش کم میکند و به او کمک میکند تا به دانستنیهای خود در کنار نادانسته ها و مجهولاتش بنگرد و بر اساس “عدم قطعیت”، زندگی خود را سامان بخشد و بداند اساساً انسان دستش از هر “چیزِ تمام”(تجربههای تمام؛ معرفتهای تمام؛ …) کوتاه است!
2 دیدگاه
باعث افتخار است که اساتید ایرانی و مسلمان در عرصه نظریه پردازی وارد شده و این چنین موفق و توانا هستند.
کاش این نطریه در دانشکاه ها تدریس شود و دانشجویان این نطریه را بیاموزند و بدانند اساتیدی در میان خود داریم که توانا و بی نظیرند
عالی عالی عالی!
چقدر این بحث هم کاربردی و خوب بیان شده